رفيق، اهل دل و يار محرمي دارم
بساط باده و عشق فراهمي دارم
کنار جوي، چشمان شسته را نمي خواهم
که جوي اشکي و مژگان پر نمي دارم
گذشتم از سر عالم، کسي چه مي داند
که من، به گوشه ي خلوت چه عالمي دارم
تو من ندار و غم هم نداري، اما من
خوشم از اينکه، نويي دارم و غمي دارم
چو حلقه، بازو من تنگ گرد پيکر توست
حسود جان بسپارد، که يار ، مرحمي دارد
به سر بلندي خود واقفم ز پستي نيست
به پشت خويش اگر چون فلک خمي دارم
ز سيل کينه، دشمن چه غم خورم اي دوست؟
که همچو کوهم وبنيان محکمي دارم
مجيد